هو

هو

دلنوشته ای برای او
هو

هو

دلنوشته ای برای او

هیچ

اینچنین نشانه ایست عشقت را


که در آتش افکنی جانم را و بسوزانی هر آنچه غیر تو در آن رخنه کرده

و اینچنین پیامی ایست ندای عشقت را

که بر صلیب خیانت، شلاق بی من بودن بر سر و رویش فرود آورید

بزنید... نه بر فریادش رحم آورید و نه تاب نیاوردن هایش را باور کنید

و من در عجب از چرایی عتابت، مانوس گشته به درد تازیانه هایت، افتان و خیزان و در هنگامه برخاستنی دوباره با خرده توانی به جای مانده و باز هم پذیرای شلاقی دیگر

این جزای کدامین گناه است که پایان ندارد؟

این مجازات از برای ترک کدامین واجب و عمل به کدامین حرام است که چنین سنگین است؟

و من میروم و می افتم و باز برمی خیزم و باز مشتی دیگر بر سر و رویم و از هر سو به فرمانت شکنجه گران هجوم آور بر جسم و روحم... اما لمس می کنم نگاه نوازشگرانه ات را بر وجودم اگر هم نهانی باشد

که من به جرم خیانت در عشق یا بها ندادن به عشق، شاید هم به شراکت گذاشتن عشق، لحظه ای آرامش ندارم

و تو یگانه لیلی شهری که مجنون را تنها، تنها و تنها برای خود می خواهی

بیچاره مجنون تو که هرگز از عشقت رهایی ندارد

و آنگاه که همه چیز را ستاندی

و من ماندم و من، بی هیچ و بی خودم

در خلا نبودن ها و نیست شدن ها

در میان کشتن آرزو ها و تشنگی ها

در سوگ مرگ رقیبانت و نبودن هایت

صدایت را شنیدم که: بیا من چنین مجنونی طلب کردم

و اینک زخم های تازیانه هایت را التیام می دهم

...

و می دانم یگانه لیلی من

که تازیانه بعدی ات را تنها سر سوزنی اندیشه به غیر تو، فاصله باقیست

حقا که تو در عشقت هم یگانه ای

مگر نه اینست که از تو هستم و از جانب تو آمدم

و به سویت باز خواهم گشت

پس بگذار هر کلامم را و گامم را با تو و از سوی تو روان سازم

تا بازگشتش هم به سوی تو باشد

به نام آنکه همتایی برایش نیافتند و نیافتم و نخواهند یافت

.

.

واااااااااااااای که صدای راه را می شنوم... به فریاد مرا می خواند


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد