چه غم دارد ز خاموشی درون شعله پروردم
که صد خورشید آتش برده از خاکستر سردم
به بادم دادی و شادی ، بیا ای شب تماشا کن
که دشت آسمان دریای آتش گشته از گردم
مست مستم، لیک مستی دیگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم
راست گویم یک رگم هشیار نیست
مستم اما جام و می در کار نیست
مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست
ادامه مطلب ...
خوشبختی به هر خانهای سر می زند و کوبهاش را میکوبد... گاهی خوابیم و نمیشنویم... گاهی حس مهمانداری نداریم... گاهی خودمان را لایق آن مهمان نمیبینیم... گاهی میترسیم حریف مهمان نباشیم...
خوشبخت کسیست که در را باز میکند...هوشیار میشود... حوصله میکند...خودش را آنقدر لایق میداند که بین آنهمه در بسته در خانه او را زدهباشند و به بازی میشتابد بیآنکه به شکست بیاندیشد... خوشبختی یک بازی برنده برنده است... بین ما و خالقی که اگر اطمینان بهاو کنیم، این برنده بودن را از پیش میدانیم.
خوشبخت بودن یا شدن، توان بالایی میطلبد.. توانی که بابتش باید اندیشه داشت... باری بههر جهت زندگی کردن، که نیاز به صرف نیرو ندارد، حتما کسی را خوشبخت نمیکند... و اگر کسی ادعایش را دارد، شک نکنید که خوشبختی را نمیشناسد.
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
ادامه مطلب ...