هو

هو

دلنوشته ای برای او
هو

هو

دلنوشته ای برای او

بیگانه نواز


دلم آشفته ی آن مایه ی ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه ی باز است هنوز


جان به لب آمد و لب برلب جانان نرسید
دل به جان آمد و او برسر ناز است هنوز

گرچه بیگانه زخود گشتم و دیوانه زعشق
یار عاشق کش و بیگانه نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتش من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می دهدم چشم پرآب
دل سودا زده در سوز و گداز است هنوز 

همه خفتند بغیر از من و پروانه و شمع 
قصه ی ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گر چه رفتی، زدلم حسرت روی تو نرفت
درِ این خانه به امّید تو باز است هنوز

این چه سوداست «عمادا» که تو در سر داری؟
وین چه سوزی است که در پرده ساز است هنوز؟



عمادالدین حسن برقعی

نظرات 2 + ارسال نظر
فریناز شنبه 8 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:42 ق.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

زیبا بود . تا حالا شعری از این شاعر نخونده بودم.

فریناز چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

گاه می توان براى یک دوست چند سطر سکوت به یادگار گذاشت ،
تا او در خلوت خود هر طور که خواست آنرا معنا کند

مرسی عزیزم که میای سر میزنی بعضی مواقع خودم هم فراموش میکنم وبلاگ دارم ممنونم که به یادمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد