بــارهــــــا گــفــتــهام و بـــــــار دگــر میگـویـم
کـه مـنِ دلــشده ایـن ره نـه بـه خـود میپـویـم
در پــس آیــنـــه طـوطــی صـفـتـم داشـتــهانــد
آنـچـه استـــــاد ازل گـفــت بـگــــو ؛ مـیگـویـم
من اگـر خـارم و گــر گـل ، چـمـن آرایی هست
کـه از آن دسـت کـه او مـیکـِشدم ، میرویـم
دوستـان ! عـیـب مـنِ بـیـــدل حـیـران مـکـنـیـد
گـوهـــــری دارم و صـاحـبنــظــری مـیجـویـم
زیبا بود
ممنون غریبه آشنا...
آن شب به بزم شعر وادب از سرنیاز
چشمم به روی ماه تو گرم نگاه بود
طاوس مست بودی واز پرنیان ناز
برسر ترا به رنگ شقایق ، کلاه بود
روی سپید با سر لعل فام تو
چون برف وخون به چشم همه نقش بسته بود
در زیر کج کلاه تو، آن حلقه های زلف
آرام بخش دیده ودل های خسته بود