هو

هو

دلنوشته ای برای او
هو

هو

دلنوشته ای برای او

مست مستم


مست مستم، لیک مستی دیگرم

امشب از هر شب به تو عاشق ترم

راست گویم یک رگم هشیار نیست

مستم اما جام و می در کار نیست

مست عشقم مست شوقم مست دوست

مست معشوقی که عالم مست اوست

 

 

 

حالت مستی و مدهوشی خوشست

وز همه عالم فراموشی خوشست

مستی ما گر ندانی دور نیست

باده ی ما زاده ی انگور نیست

بند بگسل! نغمه زن! پر باز کن!

این قفس را بشکن و پرواز کن!

 

...

دوستان این نور مهتاب از کجاست؟

در تن من جان بیتاب از کجاست؟

در سکوت شب دلم پر میزند

دست یاری حلقه بر در می زند

برگ ها در ذکر و گل ها در نماز

مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز

بال بگشاید ز هم شهباز من

می رود تا بیکران پرواز من

...

 

می رسم آنجا که غیر از یار نیست

وز تجلی قدرت دیدار نیست

بهر دیدن چشم دیگر بایدت

دیده یی زین دیده بهتر بایدت

چشم سر بیننده ی دلدار نیست

عشق را با جان حیوان کار نیست

...

 

باغبان را در گلاب و گل ببین

ذکر او در نغمه ی بلبل ببین

عقل ها ز اندیشه اش دیوانه است

شمع او را عالمی پروانه است

دیده ی خلقت همه حیران اوست

کاروان عقل سرگردان اوست

در حریم عزت حی ودود

آفتاب و ماه و هستی در سجود

یک تجلی عقل را مجنون کند

وای اگر از پرده سر بیرون کند

...

 

آری آری می توان موسی شدن

با شفای روح خود عیسی شدن

روح میگوید اگر چه خاکی ام

من زمینی نیستم افلاکی ام

...

 

تشنه کامم لیک دریا در منست

گر شفا خواهم مسیحا در منست

باغ هست و ما به خاری دلخوشیم

نور هست و ما به ناری دلخوشیم

...

 

گر شوی موسی، عصا در دست توست

خود مسیحا شو، شفا در دست توست

طور سینا سینه ی پاک شماست

مستی هر باده از تاک شماست

از شجر آواز ها را بشنوی

زنده شو تا رازها را بشنوی

...

 

پاک شو! پر نور شو! موسی تویی

جان خود را زنده کن! عیسی تویی

غرق کن فرعون نفس خویش را

محو کن فکر خطا اندیش را

ساقیا آن می که جان سوزد کجاست؟

نور حق را در دل افروزد کجاست؟

مایه ی آرام جان خسته کو؟

از شرابی مستی پیوسته کو؟

بار الها بال پروازم ببخش

روح آزاد سبکتازم ببخش

عاشق بزم تو ام راهم بده

عقل روشن، جان آگاهم بده

 

(مهدی سهیلی)

نظرات 1 + ارسال نظر
فریناز چهارشنبه 29 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:41 ب.ظ http://ferdosi-toosi.blogsky.com/

ماییم و شب تار و غم یار و دگر هیچ-
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ
در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری
گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ

مرسی دوست عزیزم که سر میزنی خیلی زیبا بود لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد