با آنکه ننوشـیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه نابی
ای ترس،تو را شکر،که بااینهمه تردید
یک بـار نیاویختــم از ســـقف طنــابی
من عارف دلتنگم،یا زاهد دلسنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابـــی
یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامــه ی اعمال من مست صوابی
ساقی،همه بخشیده یک گوشه چشمیم
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!
"فاضل نظری"